ای نام نکوی تو ،سردفتر دیوان ها*****وی طلعت روی تو ،زینت دِهِ عنوانها
آنکس که نداند و نداند که نداند*****در حهل مرکّب ابدالدهر بماند
دوستی بامردم نادان سفالین کوزهای است*****بشکند ور نشکند باید به دور انداختش
شدم از یاد تو چون غصّه فراموشترین*****ای دل وسوسهی زلف مغشوش ترین
نفس باد صبا مشکفشان خواهد شد*****عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
دوست آن است که گیرد دست دوست*****درپریشان حالی و درماندگی
یکی در بیابان سگی تشنه یافت*****برون از رمق در حیاتش نیافت
تو کز محنت دیگران بیغمی*****نشاید که نامت نهند آدمی
یارب این آتش که بر جان من است***** سرد آنسان که کردی بر خلیل
لنگ لنگان قدمی بر میداشت*****هرقدم دانهی شکری میکاشت
تا کی حرکات کودکانه؟*****در باغ و چمن چمیدن آموز
ز دست دیده و دل هر دو فریاد*****که هر چه دیده بیند دل کند یاد
دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند*****و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند*****گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
دوش مرغی به صبح مینالید*****عقل و صبرم ببرد و طاعت هوش
شبروان مست ولای تو علی*****جان عالم به فدای تو علی
یکی روبهی دید بی دست و پای*****فرو ماند در لطف و صنع خدای
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور*****کلبهی احزان شود روزی گلستان غم مخور
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست*****از بهر طمع بال و پر خویش بیاراست
تو را دانش و دین رهاند درست*****در رستگاری ببایَدْتْ جست
تا توانی دلی به دست آور*****دل شکستن هنر نمیباشد
در دایره قسمت، ما نقطه تسلیمیم*****لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی
یار مرا، غار مرا، عشق جگر خوار مرا*****یار تویی، غار تویی، خواجه نگهدار مرا
آنکه شیران را کند روبه مزاج*****احتیاج است، احتیاج است، احتیاج
جوجههای کبوتران گفتند*****کاش میشد کنار هم باشیم
مرا در دامها بسیار بستند*****ز بالم کودکان پرها شکستند
در کوی نیکنامان، ما را گذر ندادند*****گر تو نمیپسندی، تغییر دِهْ غذا را
آل احمد همه عطشان ز بزرگ و کوچک*****نسل حیدر همه از اکبر و اصغر تشنه
همه دعوی کنی و خایی ژاژ*****در همه کار ها حقیری و ژاژ
ژندهها از جامهها پیراسته*****ظاهراً دستار از آن آراسته
همچو حافظ روز و شب بی خویشتن*****گشتهام سوزان و گریان الغیاث
ثلاثین و ثلاثین و ثلاثین*****به حق سوره ی طه و یاسین
نصیحت گوش کن جانا،که از جان دوستتر دارند*****جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
اگر ز باغ رعیّت ملک خورد سیبی*****برآورند غلامان او درخت از بیخ
خدایا چنان کن سرانجام کار*****تو خشنود باشی و ما رستگار